کهیعص . . .

امروز را نه در این 5 حرف ، 
که در حرف آخرش باید جستجو کرد ، 
در "صبر"ى که امیرالمؤمنین(ع) سفارش کرده زینب(س) را ، 
در خبر از مصیبتى عظیم ، 
که عظیم تر از آن در آسمان ها و زمین نیست ، 
و زینب نقطه ى پرگار است در این واقعه . . .
از همان لحظه اى که تنش لرزید با شنیدن یک جمله : 

اَعوذُ بِالله مِنَ الْکَـرْبِ وَ الْبَـلا . . .

داغ تمام خانواده را دیده ، 
اما همواره حضرت شاه(ع) بوده براى تسکین دردهایش ، 
ولى این مرتبه فرق دارد ، 
سخت است ، 
براى همین مدام زمزمه میکند : 
کاروانى از شقایق ، هر زمان آید به یادم 
من که در یک نیمه روزى ، هستى ام از دست دادم 
من خداى عشق و صبرم، با سرشک دیده ابرم . . .
آرى آرى . . .
خداوندگار عشق و صبر بود زینب(س) ،
و سینه اش را تاب این غم نبود ، 
یک سال و اندى پس از آن مصیبت زنده بود ، 
آن هم با غم حسین(ع) ، 
و با ام بى بنین مدام از کربلا میگفت ، 
از اصغر؛ از سه شعبه ، از حرمله ، 
از اکبر؛ از اِرباً اِربا ، 
از قاسم؛ از اَحلى? مِن عسل ، 
از حسین؛ از بِسمِ الله و بِالله و عَلى مِلَــةِ رَسولِ الله، از قتلگاه، از وَ الشِمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِه ،
از حضرت ماه؛ از اَخا اَدرک اَخاک ، 
از بوى چادر سوخته ، 
از گوشواره هاى به غارت رفته ، 
از غسل زهراى سه ساله ، 
از طعم سیلى ، 
از بازار برده فروشان ، 
از بزم شراب، 
از طشت طلا ، 
از اسیرى . . .

صَلّى اللهُ عَلَیکِ یا بِنتِ حیدر . . .