برادر محمد یکی از دوستان شهید صمد امید پور خاطره جالبی رو از شهید صمد امید پور بیان کردند که خدمتتون عرض میکنیم:

 

یوزارسیو یگان صابرین

... شهید عبدالصمد می خواستن ازدواج کنن . بنده هم واسطه این ازدواج شدم لذا برنامه خواستگاری رو هماهنگ کردم ...

لحظه آخر نمی دانم چی شد که شهید صمد نیامد و گفت نمی تونم خواستگاری بیام !

خلاصه من خیلی ناراحت شدم ! آبروم رفت !

شهید صمد بعدا بهم گفتند من دارم میرم ماموریت ، مارو حلال کن!

گفتم : برو اگر شهید شدی حلالت میکنم!

گذشت و صمد آقا شهید شد!

 صمد امیر پور

بعد از شهادتشون بود که توی خواب دیدم بنده و شهید صمد باهم توی یک جای خاصی مثل حرم بودیم.

خیلی جالب بود .

سفره ای بزرگ پهن بود. همه نوع طعام توی اون سفره پیدا می شد!

عدی ای هم کناری نشسته بودند و داشتند قرآن میخوندند ...

 

گفتم : صمد جان ، مگه تو شهید نشدی؟

گفت : چرا ، اما اومدم کارت دارم ! گفت همه بچه ها اینجا جاشون خوبه اما من گیرم !

ازم دارن سوال و جواب میکنن !

بعد ماجرای خواستگاری رو مطرح کردند و گفتند : محمد جان حلالم کن!

گفتم داداش من همون شب حلالت کردم.

 صمد

 بعد گفتم : صمد جان هر حقی از من به گردنت داری حلالت

تا من این حرف رو زدم دیگه صمد رو ندیدم و با صدای اذان صبح از خواب پریدم!

فردا صبحش از تهران راه افتادم رفتم گیلان سر مزار شهید . تازه نشستم که دیدم خانومی آمدند و خودشون رو معرفی نمودند و فهمیدم مادر آقا صمد هستند.

مادر شهید فرمودند من همیشه پنج شنبه ها مزار شهید میام . اما دیشب شهید صمد آمد بخوابم گفتن : ... مادر جون فردا صبح دوستم میاد گیلان بالای مزارم لطفا بروید بالای مزارم ازشون تشکر کنید!

 

درضمن صمد گفت یه امانتی پیش اون دوستم هست ازش بگیرید!!!

  

الهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  

خیلی تعجب کردم! هرچی فکر کردم چیزی یادم نمیومد...

بعد از کلی فکر یادم اومد یک عکس یادگاری با صمد دارم توی کوه و قرار شد بهشون بدم

اون زمان با شهید قرار گذاشته بودیم که هرکی زودتر شهید شد عکس برسه به خانواده اون شهید

 معطل نکردم و تا رسیدم تهران عکس رو فرستادم برای خانواده شهید عبد الصمد امید پور

  

 شهید صمد امید پور چهره زیبایی داشتند و توی یگان بهشون به شوخی می گفتیم یوزارسیف

 

 

شادی روحش صلوات

 

 

بر گرفته شده از کتاب پرواز در سحرگاه