آیت الله قرهی (دامت برکاته) استاد شهید سید محمود موسوی در جلسه ای در آخر ماه شعبان فرمودند : ماه رمضان که فرا میرسد برای اولیاء الله دعوت نامه ای از جانب پروردگار میرسد و آن فرد را به این میهمانی الهی دعوت میکنند .

البته کسانی که خدایی بشوند هم دعوت نامه ای رو می گیرند که شیرینی آن رو هم درک خواهند کرد.

 

و اما آیا معنی میهمانی فقط خوردن و آشامیدن است؟

خیر . به یک کودک بگید چه چیزی میخوای بهترین هدیه ات باشد ؟ میگوید مثلا دوچرخه ، موبایل ، کامپیوتر و ...

به یک نوجوان بگید چه چیزی میخوای بعنوان بهترین هدیه بهت بدیم ؟ شاید بگه اینکه خلبان بشم

یه یک عالم هم بگید چه چیزی میخوای بعنوان بهترین هدیه بهتون بدیم ؟ شاید بگویند قرب الی الله ، شاید بگویند رشد عرفانی

پس میهمانی همش خوردن و آشامیدن نیست ، میهمانی برای یکی از اولیای الهی شاید این باشد که در عرفان سیر کند .

در جبروت و لاهوت سیر کند...

 

و اما ماه رمضان سال 1390 شهید سید محمود موسوی در منزل و برادر بزرگوارشون آقا سید محمد که زمانی در مجموعه روایت فتح فعالیت می کردند حضور داشتند . آقا سید محمود حال خاصی در آن ایام داشتند .

همسر آقا محمد (برادر شهید موسوی) در طول افطاری به دقت به رفتارهای آقا سید محمود مشغول بودند ، بعد از افطاری به آقا سید محمد گفتند : بنظر سید محمود داره شهید میشه .

برخی بر این عقیده بودند که شهید موسوی رابطه خوبی با خدا داشتند و ظاهرا شب قدر خودشون رو با دعای مشخصی صبح کردند و در آخر ماه رمضان از بهترین هدیه میزبان برخوردار شدند .

آقا سید محمد میگفتند که سید محمود اون شب به من گفت : داداش تو که سروکارت توی روایت فتح با زندگی نامه های شهداست ، بگو چیکار کنم شهید بشم.

آقا سید محمد گفتند : داداش شرمندم که این جوابو میدم ! تو شهید نمیشی !

سید محمود پرسید چرا داداش ؟

گفتند : کسی که شهید میشه به دنیا دل نمیبنده ولی تو دل بستی !

شهید موسوی گفتند: چرا ؟ من که دل نبستم؟

آقا سید محمد گفتند نه تو دل بستی ، به صدیقه سادات دل بستی !

 سید محمود موسوی

 

شهید موسوی خیلی به فکر رفتند!

...

گذشت تا روز عید فطر و نماز عید فطر

همه بچه ها میگن اون روز سید در حال دیگه ای بود !

توی نماز ضجه گونه گریه میکرد ... !

و اما شب عملیات شهید موسوی با اینکه تلفن ها آنتن نمی دادند با دستکاری گوشی خودشون (به نقل از آقای م.ا) آنتن تلفن های همراه عراق آنتنی گرفت و به منزلشون زنگ زدند و با همه صحبت کردند و از همه حلالیت گرفتند ؛ ایشون عادت داشتند با صدیقه سادات هم صحبت کنند !

وقتی همسر شهید گفتند بگذار گوشی رو بدم به صدیقه سادات

شهید موسوی سریع گفت : نه نه نه نه ! اصلا ! نده نمیخوام حرف بزنم !

کاری نداری خداحافظ

الان می فهمیم که شهید می ترسید لحظه های آخر وابستگی به فرزندشون براشون گرون تموم بشه و بالشون چیده !

 

 

درپایان از همه مدعوین میهمانی الهی التماس میکنیم ! شما رو به حقانیت عصمت الله الکبری فاطمة الزهرا (سلام الله علیها) ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید .